نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

واکسن 2ماهگی

12خرداد دخترم 2ماهه شد وبرای واکسن 2ماهگی بردیمش.وزن گیریش خداروشکرخوب بود.5کیلو 150گرم. وقتی اولین واکسن رو به پای سفید وتپلش زدندمثل برق گرفته ها ازجا پرید غش کردازگریه.دلم کباب شد.هی بوسیدمش باهاش حرف زدم وتوضیح دادم که برای سلامتی خودته که فکرنکنه تنبیهش کردیم.تا یکم آروم شد واکسن دومی روتواون پاش زدن که گریه هاش دلمو ریش ریش کرد. اومدیم خونه بچه ام ازگریه خوابیدولی وقتی بیدار شد چشمتون روز بد نبینه.هم تب کرد وهم ازشدت درد یه عالمه گریه کرد. اشک ازچشمای خوشگلش میومد وهمه ی مژه های بلندش خیس میشد. نیکا عادت داره مدام کش وقوس میره برای همین تا پاش روتکون میداد جیغش بلند میشد. فکرکنم به اندازه عمر2ماهه اش ...
7 تير 1392

اولین سفر

اولین سفرنیکا 9خرداد ماه اتفاق افتاد.برای اینکه کمی آب وهواعوض کنیم به یکی از محلهای نزدیک به سورمق آباده بنام ده عرب رفتیم.سفر کوتاهی بود اما خوش گذشت .ازباعهای یکی از آشناها مقداری زردآلو چیدیم وتفریح کردیم.نیکاهم خداروشکرمشکل خاصی نداشت شب رئ توی پشه بندش راخت خوابید.....
7 تير 1392

بدون عنوان

سلام. این اولین متنیه که توبلاک پرنسس کوچولومیذارم. ماهنوزمنتظریم تااین هدیه ی قشنگ خداازراه برسه وزندگیمون رو رنگین ترکنه. اسمشوهنوزباقطع یقین انتخاب نکردیم. دخمل قشنگم :چندوقت پیش وقتی هنوز بابا بهنام کربلا بودمامان فیروزه وباباکاطم وخاله فاطمه اومدن واتاقت رو آماده کردن. امیدوارم توهم دوست داشته باشی .دست گلشون درد نکنه.  
5 تير 1392

خاطرات بارداری

دکترتاریخ زایمان رو 13فروردین اعلام کرده بود.بنابراین ما ازاواخراسفندمنتظر اومدن پرنسس کوچولومون بودیم.تحویل سال 1392 رومن و همسرم باهم وبه قول من مجردی گذروندیم هرروز بیشتر از روز قبل انتظار میکشیدیم.وهنوزتااونموقع نسبت به انتخاب اسمش اطمینان نداشتیم.
5 تير 1392