نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

نه ماهه شدی عروسکم

نه ماه گذشت.... این روزهای بی تکرار بسرغت برق وباد میگذرد وتو فرشته ی کوچک هرروز خاطره ای نوبرای ما میسازی...   بیشترشادی اینروزهایم را بهترغذاخوردنت میسازد...ازآنجا که تابحال کم غذا وبدغذا بوده ای...حالا که برای هرقاشق غذا خودت دهان کوچکت رابازمیکنی درپی هر قاشق غذاکه فرو میدهی خدایم را شکر میکنم اینروزها کمتر نگران گرسنه ماندنت ووزن نگرفتنت هستم...سپاس بی حد خداوند منان را...   اینروزها که پی درپی میگذرد ..روزهای بی بازگشت بالیدنت را میگویم...زیباست وماندگار اولین های دراین فصل نه ماهگی برایت رقم خورد   اولین یلدای عمرزمینی ات... اولین سرزدنت به بازار وکیل وارگ کریمخانی وتوگردش چهارساعت...
10 بهمن 1392

یلدایی به روشنی نیکا

دخترهمیشه بهارم... امسال یلدا چقدر خوشحالم چرا که  طولانی ترین شبی است که تو درکنارمی. امسال اولین یلدای سردوبلندی است که با حضورت گرمتر وپررونق ترمیشود....   چه شکوهی دارد درکنارتوخفتن...درآغوشت کشیدن...بوسه بارانت کردن...وصدای نفسهایت رانوشیدن... ودریک کلمه چه زیباست مادر زیبادختری چون توبودن...   وقتی باانگشت کوچک اشاره ات ازسراشتیاق وذوق به اطراف اشاره میکنی چقدر خواستنی ترمیشوی...     امشب اولین یلدای عمررمینی توست فرشته ی من... این بلندترین شب سال را درکنار تو با بوسیدن و درآغوش گرفتنت به سحر میرسانم وخداومدم را برای داشتنت وبودنت سپاس میگویم.. وتا خود صبح دعا میکنم که ...
30 آذر 1392

هشت ماهگی ات مبارک فرشته ی آسمانی

هشت ماهه شدی غنچه زیبای باغ رویاها هشت ماهه شدنت مبارک هشت ماه است که تونزدیکترین فرشته ی خدا به منی... چقدرزودگذشت این هشت ماه .. چقدرزودبزرگ شدی گلبرگ نازم... چقدرحرکات ورفتارت پرمعنار شده... به بچه های همسن وسالت حسابی عکس العمل نشون میدی ومیخوای باهاشون ارتباط برقرارکنی... باانگشت اشاره به اطراف و یا چیزها وافرادی که دوست داری اشاره میکنی... بازی دالی موشه رو خیلی دوست داری...خیلی بامزه پشت مبل قایم میشی و سرک میکشی ومنتظرمیمونی تا باهات بازی کنیم... حالا دیگه بای بای کردن رویادگرفتی... خیلی  خودمختار سرسری کردن رو هم بلدشدی ...سرت رو میندازی پایین ودرکمال آرامش وآروم سرسری میکنی... گاهی موقع گریه کردن پشت...
12 آذر 1392

نیکادرمراسم شیرخوارگان حسینی(92/8/17)

به نیت  حسینی شدنت به یمن نگاه کوچکترین سرباز خون خدا وبه شکرانه سلامتیت وبه لطف دستان مهربان عمه میترا  که لباس سبز برایت تهیه کرده بود با مامان فیروزه وخاله فاطمه وعمه میترا توفیق  یافتیم که درمراسم شیرخوارگان حسینی شرکت کنیم وقتی رسیدیم تو خواب بودی و من نگران ازاینکه از صدای بلندگوها بترسی اما خداراشکروقتی بیدار شدی با دیدن عمه میترا ونی نی های هم جوارمان آرام بودی و من آنچه توانستم دعای خیر برایت کردم  و از حضرت علی اصغر علیه السلام خواستم  که تورا تا همه ی عمر بیمه ی نگاهش  کند. وخداوند را سپاس که تو را به ما هدیه داد و به برکت علی اصغر شش ماهه خداوندمان طعم مادری را به ت...
24 آبان 1392

هفت ماهگی ات مبارک گل قشنگم

باچندین روز تاخیر بدلیل اسباب کشی و آنتن ندادن مودم اینترنت درمحل جدید ودردسرهاش برای هفت ماهه شدنت مینویسم عسل مامان. ١٢آبان هفت ماهه شدی گیلاس سرخ.بزرگ شدنت مبارک عزیز دلم. چی بگم ازاینهمه نازوادا که تو داری دخملک هفت ماهه.از آواز خوندنت بگم یا از بابا وماما و آبه وبه به گفتنت؟ هرروز یه ادای تازه داری وباعث شدی هیچکدوم ازروزای ما تکراری نباشه... توی یک ماه گدشته کلی کارای جدید یاد گرفتی . دیگه نشستن روکامل یادگرفتی وراحت میشینی دستت رو به مبل میگیری  ومی ایستی یه مدل خاص واسه لم دادن داری که مخصوص خودنه البته کمیش روازباباکاظم ارث بردی این مدل لم دادنت خیلی باحاله  اینجوری لم میدی واستراحت میکنی درع...
16 آبان 1392

نیم سالگیت مبارک غنچه ی نازم

نیم ساله شدی نیکای نیک  سرشتم. شش ماهگیت مبارک نازنینم. شش ماه است که توفرشته ی آسمانی مهمان خانه و نگاه و دل ما شده ای. وچه زیباست مادر نوگل شکفته ای چون توبودن..... شش ماه است که همه ی تلاشم را کرده ام تا مدام درکنارت باشم....تا مدام گرمی آغوشم راحس کنی تا مدام نفسهایت...عطرتنت رابوبکشم... شش ماه است که فقط وفقط ازشیره ی جانم نوشانیدمت تا قوی و سلامت باشی... گاهی عده ای گفتند :خودت وکارت را محدودنکن ...به پرونده هایت برس...اما کارم رامحدودکردم تا بیشتروبیشتر درکنارت باشم وبودنم را حس کنی گاهی گفتند: گاه گاهی شیر خشک دادن اشکالی ندارد کمتر ضعیف میشوی...اما با همه وجود ازشیره ی جانم ...
15 مهر 1392

حرف زدن نیکا....

 عروسک مامان 23 شهریوربود که دیدم همینجوری که داری باخودت بازی میکنی و پاهاتوتودستات گرفتی داری یه چیزی و مدام تکرار میکنی... خوب دقت کردم دیدم داری پشت سرهم میگی بابا بابا بابا وای منو میگی دچار ذوق زدگی وافر شده بودم بابا بهنام اون لحظه توخونه نبود.وقتی اومد براش تعریف کردم وفیلمی رو که ازت گرفته بودم براش گذاشتم...اونم ذوق کرد امانه به اندازه من. باخودم گفتم اگه نیکا یه روز بگه ماما من حتما غش میکنم اما دخترکم الان دوروزه که داری ماما رو هم میگی گاهی وسط گریه... گاهی با باباقاطیش میکنی ومیگی بیشتر وقتی یه چیزی میخوای ماما رومیگی لبای کوچولوتومیبری تو وبهم فشارشون میدی وبایه حالت خیلی بامزه میگی:ماما:: ...
11 مهر 1392

نیکاواستخرش...

ازآنجا که شنیه بودیم نوزادان زیر شش ماه هنوز ازروی غریزه شنا کردن را میدانند وبرای اینکه احیانا اگر شنا کردن رابلدی ....یادت نرود ت...صمیم گرفته شد که ا ستخری داشته باشی  گلم. دست و پا زدی ...دوق کردی... تعجب کردی...کمی آب خوردی...اما شنا بلدنبودی... وچندروزبعد .... ...
23 شهريور 1392

5ماهه شدن عروسکی بنام نیکا

عروسک قشنگم ٥ماهگی ات مبارک... عزیز دلم هرروزبزرگترمیشوی... هرروزمسافت بیشتری را با غلط زدن طی میکنی ... هرروز بیشتر بازبان بی زبانی  منطورت را به ما میفهمانی... دیگر معنی و مفهوم گریه ها ونق زدن هایت را  خوب میفهمیم... مدل خوابیدنت هراز چند مدتی عوض میشود...گا هی باید روی پا تکانت دهیم...گاهی  باید بالبه های تشک تکانت دهیم...گاهی بی نیاز به هر تکانی خودت راحت میخوابی...وقت خواب عادت داری پای راستت را بالابیندازی. وحتما پارچه ای بروی چشمانت باشد..خنده های بلند وبا قهقهه میکنی...آوازمیخوانی...گاهی دستانت را محکم دورگردنم حلقه میکنی... دیگر آنقدربزرگ شده ای که  پشت سرم لب ورمیچینی وگریه میکنی ....  گ...
16 شهريور 1392