یازده ماهگی ات مبارک بهترینم
دوباره مینویسم ازمادرانه هایم برای تو
ازروزمره گیهای زیبای این روزها که هرروز شیزین وشیزین تر میشود
از پایان یازده ما هگی ات و ورودت به ماه دوازدهم عمر زمینی ات...
مینویسم تا همیشه یادم بماند که اینروزها چقدر خواستنی وشیرین شده ای
درآستانه یکسالگی رفتارت وحرکاتت رنگ وبوی بزرگ شدن بخود گرفته
افراد خانواده راوقتی به اسم صدامیکنیم باانگشت کوچکت نشان میدهی
قایم باشک ...دالی موشه را هنوزهم ازهربازی دیگری بیشتر دوست داری وبا هیجان وصف نشدنی ماراهربار به این بازیها دعوت میکنی..
چندروز پیش بناگاه دست کوچکت را به زانوی من گرفتی وروی پاهای کوچکت چندثانیه ای ایستادی ووقتی من وپدرت ذوق زده شدیم زود نشستی
کم کم مقدمات ایستادن وراه رفتن را داری فراهم میکنی عروسک زیبایم
بزرگ شدی دخترکم ...باور نمیکنم که کم کم یکسال از آمدنت به دنیای ما میگذرد
وچقدر زوود این روزهای بی تکرار میگذرذ و تو بزرگ میشوی
وقتی بعضی ازروزها ازسرکار برمیگردم و به خانه باباکاظم بدنبالت می آییم بانازدخترانه ای مرا درآغوش میکشی ومن حس میکنم که تو هم مثل من شدیدا دلتنگ شده بودی
اینروزها مدام دلم برایت تنگ میشود حتی وقتی خوابی
این روزها با هر آهنگ وریتمی که میشنوی میرقصی ودست میزنی وکاملاتشخیص میدهی که تند یاآرام برقصی..
عاشق کالسکه ات هستی وتا میبینی اش ذوق میکنی ومیدانی که گردشی درپیش است...
صبحها وقتی از خواب بیدارمیشوی با خنده رویی و خوش اخلاقی ات روزمان بخیرمیشود
نیکای نیک سرشتم...دختر زیبا روویم به داشتنت می بالم یازده ماهگی ات مبارک ..
وخداوند را سپاس بخاظر بودنت واینهمه شادی بی مثال که به دنیایمان هدیه کرد
خداوند بیش ا زپیش حافظ ونگاهبانمان باد...