مروارید کوچولو
بالاخره اون روزی که اینهمه منتظرش بودم ازراه رسید
یه مروارید کوچولو تو صدف دهانت چشمک زد
وای خدایا چه لحظه ی زیبایی بود...من وبابابهنام کلی ذوق کردیم
درستدریازده ماه وده روزگی ات وقتی اولین قاشق غذا رو به دهان کوچکت بردم صدای تیک ضعیفی
نظرم رو جلب کرد....درسته خودش بود
یه دندون کوچولو که حتی به سختی میشددیدش
دیگه این روزها لثه های نازو صورتیت رنگ میبازه
ومن مادرانه درانتظارجوونه زدن باقی دندونات میمونم...
میگن این یکی ازسخت ترین مراحل شیرخوارگیه که تو
با صبوری تمام تا اینجا ازش رد شدی...
خدایاشکرت که اینهمه دخترم رو صبورکردی ...
شکرت که ایهمه فهمیده اش کردی...
وشکر که اینهمه استقامت بهش بخشیدی...
مبارکت باشه عزیز دلم
گذر ایام را گریزی نیست...
دیگر کم کم آن خنده های نمکین بی دندان تمام میشود
ومن میدانم که ازاین پس لبخنهایت هزاربار شیرین تر میشود بااین دندانهای کوچک زیبا...
پس بخند به رویم تا همه ی شکوفه ها بازشوند ....تادلم پرشود از هرچه زیباییست
بخند دخترکم بجای همه گلها تو بخند....