نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

روزمیلادتو...

1393/1/12 10:47
نویسنده : مامان سارا
252 بازدید
اشتراک گذاری

یکسال گذشت.....

پارسال درست در چنین روزی 12فروردین 92من بودم وپدرت بود ویک دنیا انتظارودردی طاقت فرسا

که گویی پایان نداشت ...

انتظار...انتظار...امید آمدنت ودرآغوش کشیدنت..

درد ودرد ودرد...دقایقی که نمیگذشت...ثانیه هایی که رد نمیشد...

وتو دخترک کوچکی که انگار دلت نمیخواست پا به این دنیای زمینی بگذاری

 انگار دل از بهشت خدا نمی کندی...شاید نمیخواستی زمینی شوی...شاید میدانستی

اینجا ...این دنیا آنقدرهاهم خوب نیست..

وبازهم انتظار وصدای یا ابالفضل گفتن پدرت که هنوز انگاردرگوشم میپیچد

وصدای کلام خدا که فضاراپرکرده بود:اذاالسماء انشقت..واذنت لربها وحقت...

عجیب لحظاتی بود...بازهم دردودرد ودرد ودر نهایت انتظار بالاخره تو آمدی...

آمدی وچه دیرگریه کردی..ومن مدام نگران که چرا صدای گریه ات بیرنگ است؟؟

توآمدی وصدای گریه ات تاهمیشه درگوشهایم بپیچد...

آمدی تا اولین لحظه ی دیدنت که درست مثل گلوله ی برفی بودی تاهمیشه جلوی چشمانم قاب شود

آمدی تا پس ازآنهمه دردوانتظار برای اولین بار اشک چشمان پدرت راببینم...اشک شوق...

آمدی و مرا مادر کردی...مادر

آمدنت نه ساعت طول کشید ومن کم توان از گذر آن ساعتهای پردرد وانتظار ولی زنده به دیدارت ودرآغوش کشیدنت وغرق در سپاس پروردگارم

درست ازهمان لحظه ی اول تو شدی تمام دنیایم ...آرزویم...واوج دعاهایم

یکسال گذشت ...ناباورانه یکسال گذشت

مگرهمین دیروز نبود که به آغوشم آمدی؟؟

مگر همین دیروز نبود اولین لبخند را نثار نگاهم کردی؟؟که دیدم اولین غلط زدنت را؟؟اولین خزیدن وگاگله ات را؟؟شنیدم اولین بابا /ماما گفتنت را؟؟

مگردیروزنبود که نگران بودم واکسنهای ماهانه ات را وتب کردن و بی تابی ات ر ا؟؟

بسان برق وباد گذشت و توغنچه ی نازهرروز شکوفاترشدی

یکسال پراز شادی وتازگی گذشت

یکسال پراز خاطره و زیبایی گذشت

یکسال ازمادرشدنم گذشت

من مادرم...دل نازکم وزود دلم تنگ میشود

اینهمه عجله برای چیست؟؟حیف این روزهای بی تکرار نیست که به این سرعت تمام شود؟

تو برای بزرگ شدن عجله میکنی ومن تسلیم گذشت زمان

بزرگ شو وببال دخترم...بزرگ شو وبازهم برایمان بساز ازاین روزهاوخاطرات شیرین

دلتنگ میشوم برای همه ی این روزهایی که ازآغازتولدت تاکنون سپری شده وامیدوارم

به روزهای بهتر وشیرین تر وتازه تر پیش رو...

 اینروزهادرگیردندان درآوردنی وگاه چنان کلافه وبیقرار میشوی که دل آزرده میشوم

دایره لغاتت بسیار شیرین است:

آبه (آب)  دد بافتخه

ماما بابا

به به )خوراکی وبه هنگام بوییدن گل یاعطر

یـــــــــــــــــــــــــه با فتحه وکشش باناز(رفت)

ب ب ب ب بافتحه؟(گربه یا هرموجود زنده ای)

مینویسم تا در گذر روزها یادم نرود این شیرین زیانیها

هرچند نوشتنش مانند شنیدنش نمیشود هرگز

 دستت را به نشانه ی من به سینه ات میزنی

انگشتانت را به نشانه ی بیا تکان میکنی

بای بای میکنی

وشبها وقتی میگویمت :بریم لالا...فورا با بابا بهنام بای بای میکنی

وازهمه زیباتر اینروزها بوسیدن باصدا را یادگرفته ای وبا هر بوسه ای  که به گونه هایمان میکاری

یکدنیا شادی به ما هدیه میدهی

تو یکساله نازنین کودک ومن یکساله مــــــادر

ودراین یکسال چه روزها وشبهای زیبایی که بر ما گذشت

سالروز میلادت مبارک نیکای نیک سرشت...نازنین دختر بی همتا...

روزمیلادت بر من مبارک... که مرا مادرکردی

میلادت برپدرت مبارک...که اونیز مهربان پدری شد بی نظیر

به مناسبت میلادت دورهم جمع شدیم و میشویم وجشن گرفتیم  میگیریم بالیدنت را

وتوتنها نوگل زیبای محفل ما خواهی بوود

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مريم(دختر عمه ميترا)
12 فروردین 93 1:49
واقعا چه زود گذشت! انگار همين ديروز بود كه اومديم بيمارستان و شبو مونديم ..اون شب يه حال و هواي خاصي داشتيم كلا! انگار بهمون الهام شده بود كه از فردا با اومدن تو همه چيز عوض ميشه... مرسي كه به دنيا اومدي نيكاي قشنگم هوا که ابری نبود… .اون فرشته ها هستن که دارن گریه میکنن... آخه یکی ازشون کم شده شيرين ترين تولدت مبارک
مامان آرین
3 اردیبهشت 93 19:40
سلاااااام بالاخره من خودمو رسوندم به تولد .... دیر اومدم ... ببخشید ... تازه نت وصل شد خب .... تولد یکسالگی نیکا جان مبااارک ... انشاالله کنار مامان و بابا همیشه خوش وسلامت باشی عزیزم