نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

پانزده ماهگی ات مبارک پرنسس کوچولوی مامان...

1393/4/12 14:59
نویسنده : مامان سارا
287 بازدید
اشتراک گذاری

 پانزده ماهه شدی گل ناز من...

توی این چندوقتی که نتونستم وبلاگت رو به روزکنم کلی اتفاقای ریزودرشت افتاده

که خدارو شکراکثرش خوب وخیربوده.

 * دلیل دیرنوشتنم : یه دزد بی مرام مودم اینترنتمون رو ازپشت پنجره دزدید وماکماکان بی مودم هستیم.

*مریض شدی...یهو بی دلیل تب کردی..فکرکردم بخاظردندونته اما نبود دوروز تبت پایین نیومد بیحال وبی اشتها شدی توخواب ناله میکردی دکتربرات آزمایش نوشت که خداروشکرعفونی نبود.گفتن ویروسیه وباید موعدش تموم بشه .حالت تهوع داشتی غذانمیخوردی اونقدر بیحال ومظلوم شده بودی که دلم کبای میشد واشکم درمیومد.نزدیک به یا شش روز درگیر این ویروس لعنتی بودیم .بعدش دیگه خوب شدی اما ضعیف ولاغر شدی وزن کم کردی...بالاخره گذشت...اماخیلی بدبود.

*خداروشکر بالاخره امام رضاامسال ماروطلبیدوبرای  اولین بار دخترکوچولوی من درتاریخ 28/2/ 1393 به پابوسی امام رضارفت.

تجربه هواپیما سوارشدنت جالب بود .کلی برات توضیح داده بودم که میخوایم سوارهواپیما شیم وبریم بالا تو ابرا ...تو آسمون...طول پروازتقریبا آروم بودی وبا موبایل وخوراکی مشغول اما هرازگاهی جیغ هم میزدی...

چه حال وهوایی داشت حرم امام رضا اونم درکنار یه فرشته ی کوچولوی ناز.اونم درست

وقتی که دقایق آخر باباکاظم ومامان فیروزه وخاله فاطمه هم همسفرمون شدن.

وقتی برای اولین بار پابه صحن وسرای امام رضاگذاشتی مغرب بود...کلی هیجان زده شده بودی ازدیدن اینهمه جمعیت...توی صحن با کالسکه میبردمت اما راضی نمیشدی وبالاخره بین جمعیت راه افتادی وبرای خودت کلی حال میکردی.همه نگاهت میکردن.مدام مراقب بودیم که زمین نخوری ویا مردم بهت برخوردنکنن.فکرکن یه  دخترکوچولوی نازوریزه با اون قدوقواره کوچولو وسط جمعیت با بی تعادلی تاتی تاتی کنه واز شادی وهیجان هی دستاشوبالاپایین ببره ...خب مردم حق داشتن نگاهت کنن وهی قربون صدقه ات برن.

خلاصه که اونشب گنبدوگلدسته ی امام رضاروبهت نشون دادم ومدام زیرگوشت میگفتم:بگو آقاسلام....

بیشترزحمت بردن وآوردنت ونگهداریت به وقت نمازها وزیارت به  دوش باباکاظم بود که باعشق محبت اینکاررومیکرد...خداسایه اش رو بالاسرمون نگه داره وهمیشه سلامت باشه.

باباکاظم بهت یادداده بود که درب ضریح امام رضاروببوسی وتوهم که هی میدیدی همه اینکاررو میکنن مدام وقت وبی وقت میچسبیدی وهی در ودیوار صحنها رو بوس میکردی وهمین باعث شده بود که خادمای امام رضا عاشقت بشن وچپ وراست بهت شکلات بدن....

دیگه بعد ازچندروزموندن به هتل وآسانسورعادت کرده بودی وصبحهاوقتی بیدارمیشدی

 میرفتی تواتاقای دیگه پیش خاله فاطمه ومامان فیروزه.

توی حرم واسه خودت میچرخیدی آینه کاریها وچراغهارونگاه میکردی با همه بچه ها ارتباط خوبی برقرارمیکردی وبازی میکردی باهاشون ولب حوضهای تو صحنها آب بازی کردن وبازی با مهرها وبوسیدن اونهاکارهمیشگیت بود.

خلاصه که به لطف خدا سفرخیلی خوبی بود وبه هممون خیلی خوش گذشت خاطره اش تا مدتها تویادت مونده بود جوری وقتی بهت میگفتیم :نیکا بریم مشهد؟؟سرتو چندین بار به علامت آره تکون میدادی ومیگفتی :هوم هوم هوم...

*این روزها حسابی عاشق آب بازی شدی.وقت وبی وقت توحیاط خونه بابا کاظم اینا آب بازی میکنی...حتی اگه سردت بشه وازسرماهم بلرزی دست برنمیداری

چندوقت پیش استخرت روبردیم اونجا تاروزایی که اونجایی بیشتروبهتربتونی آب بازی کنی

 اینروزا دایره لغاتت هم خیلی وسیع تر شده...خیلی ازاسمهای بچه های فامیل رو دست وپاشکسته میگی:

عیی=علی

آدی=هادی

نه= نه

م م بافتحه=مریم

ززبافتحه البته ز رو کامل تلفظ نمیکنی=زرزر=زهرا

مهیی=مهدی

ادی=هدیه

آنی=هانیه

م با فتحه=گربه

قبلا با آب میگفتی آبه حالا میگی آبی

هام با کشش=هواپیما

عمه =عمه عمو

پا= پا...پارک

د با فتحه= دست

تی تی= توتو...پرنده

جی جی= جوجه

نی نی=نی نی

نانی =نازی

مایی =ماهی

وقتی رفته بودیم آبشارمارگون به آبشار گفتی:آبیش

مدتهاست که اجزای صورتت رو میشناسی وقتی اسمشون رو میگم بهم نشون میدی

جالب اینجاست که وقتی میگیم عمه مژی کو؟؟مژه هاتونشون میدی

پارک رو خیلی دوست داری وهمه ی پارکهای اطراف خونه رو میشناسی ووقتی با ماشین ازکنارشون رد میشیم اشاره میکنی و میگی:پا= پارک

راستی چندروزپیش بالاخره حجامتت کردیم تا ایشالله سیستم ایمنی بدنت قوی تر بشه ومریض نشی.

هنوز عاشق دالی موشه ای ...تا حس میکنی یه کار  اشتباه کردی  ومن نگاهت میکنم پا میشی وفرارمیکنی..نمیدونم ازکجایادگرفتی...

پانزده ماهه شدی دخملکم...بزرگ شدی ماشالله...ولی هنوزفقط دوتا دندون داری مامانی.

وهرروز بانازو اداهات ماروبیشترعاشق خودت میکنی...

پانزده ماهگی ات مبارک...عاشقتم ..عاشقتم ..عاشقتم نازگل مامان..

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

ابجی سجا
12 تیر 93 17:09
مــــی گـــویــــند بــا چشــــمانِ بســـته نمــــی شـــود دیـــد ......آری مــــی شــــود ، .....مــــن هــــر شــــب بــه امـــید دیـــدنِ تـــو چشـــمانــــم را میبــــندم.....
مامان آرین
12 تیر 93 17:46
سلام بازم زیارت قبول. انشاالله همیشه به سفر وزیارت امیدوارم نیکاجونم دیگه مریض نشه عکساشم خیلی ناز وقشنگ شده
مامان آرین
11 مرداد 93 1:53
سلااام آرین 18 ماهه شد به روزیم
خاله فاطمه
15 شهریور 94 0:17
خدایا این سفر با یه مسافرتازه وارد کوچولو که هرروز میومد تواتاق و بااون خنده های خوشمزه و جانانه ش بهترندیدم.عادت کردن به تو آسونترین چیزیه که تجربه کردم عادت به خنده و کودکانه های تو.سفرعالی بود چی از این بهتر حرم امام هشتم (ع) با نیکای خوشمزه مهربون که الان وقتی میبینم مامانت عکسهای مشهدرو به تو نشون میده گریه میکنی نمیدونم شاید دلت تنگ حرمه مثل من یایاد اونموقع ها میفتی نمیدونم.خدایا این کوکانه
خاله فاطمه
15 شهریور 94 0:21
خدایا این کودکانه های زیبا رو خودت به بعترین نحو رقم بزن و خودت این مسافرکوچولو رو حفظ کن که حافظی بالاتراز تو سراغ ندارم ودست امام رضا ع همه جا بااین مسافرکوچولوباشه وبهش همیشه کمک کنه وان شاءالله سایه خانواده این مسافرهمیشه باباسرش باشه