نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

به بهانه هفده ماهگی ات

1393/6/27 23:32
نویسنده : مامان سارا
351 بازدید
اشتراک گذاری

نیکای مامان با کلی تاخیر هفده ماهگی ات مبارک عزیزدلم

اینبار هم ازتو نوشتن خیلی طول کشید که دلیلش رو میگم...

تو این مدت طولانی اتفاقات ریزودرشت زیادی افتاده که یکی یکی مینویسم وامیدوارم چیزی روازقلم نندازم:

دختر مامان ...عروسک قشنگم اواخر خرداد ماه بود که برای اولین بار حجامتت کردیم تا به امید خدا ایمنی بدنت بالابره و دردومریضی ازت دور بشه.

 

اواسط 16ماهگی ات یعنی اواخرتیرماه بفاصله چندروز چهارتا دندون بالاییت جوونه زد وحالا توی 17 ماه و10روزگیت کلا هفت تا دندون داری.

خداحافظ پستونک...

دختر قشنگم...بالاخره با پستونک خداحافظی کردی.

ماجراازاونجایی شروع شد که یک شب توی اواخرتیرماه  پستونکی رو که بهش عادت داشتی خونه مامان زری جاگذاشتیم وهمین بهونه ای شد تاتصمیم بگیرم که دیگه بهت ندمش.

اونشب کمی بهونه اش رو گرفتی ولی بجاش شیرخوردی وخوابیدی وازفرداش هم انگارنه انگارکه موجودی بنام پستونک بوده که وقت خواب بهش عادت داشتی وباهاش بازی میکردی وتوی دستت میگرفتیش تا خوابت ببره...

واینجوری شد که پستونک هم رفت توی خاطرات بیادموندنیت.

خوشحالم که برای فراموش کردنش اصلااذیت نشدی...البته مدتهت بعد یکی دوبارپیش اومده که ناغافل توی کشوی کمدت پیداش کردی وبایه لبخند شیطنت آمیز گذاشتیش تودهنت...اما

وقتی هردوبارازت گرفتمش وگفتم اخ شده هیچ مقاومتی برای پس گرفتنش نشون ندادی.

خوشحالم که وابستگی ات بهش سطحی بوده.

بهرحال یادش بخیر...چه شبهایی که قبل ازخواب من وتو پستونک بازی میکردیم.من

قایمش میکردم زیر پتویابالشت وتو پیداش میکردی وبایه دنیاشادی ازپیداکردنش میخندیدی ومیخوردیش ودوباره بازی از نو...یادش بخیر...

بازیهای مورد علاقه ات:

مدتهاست وقتی به پارک میریم علاوه برتاب وسرسره به قلعه بادی واستخرتوپ هم علاقه مند شدی...چندوقت پیش توی قلعه بادی درکمال تعجب ازپله های سرسره بالارفتی وسه بار پشت هم سرخوردی واومدی پایین...فکرنمیکردم جرأتشوداشته باشی...

 

اما درهرحال  فکرکنم هنوزبیشترین علاقه ات به بازی دالی موشه باشه.زیر پتو یاچادر یا بالشت یا پشت سرما قایم میشی  ومابایدپیدات کنیم.تازه کلی هم هیجان زده میشی...

 

 توی مرداد ماه با خانواده بابایی (عمه ها) یه سفررفتیم چادگان...اطمینان دارم که به تو خیلی خوش گذشت چون همه عمه ها وبچه شون رو هرروز میدیدی وکلی بازی میکردی.

 

یه سفریه روزه هم داشتیم به آبشار غوره دان (البته با خانواده مامان)

باوجودیکه آب سردی  داشت ولی بالاخره تنی به آب زدی  وآب بازی کردی..

عزیز مامان اون روز فهمیدم که چقدر بامحبتی ...وقتی باباکاظم پاش روی  یکی ازسنگهای رودخونه لیز خورد ونزدیک بود بیفته تو آب تو آنچنان زدی زیر گریه که تاکلی وقت آروم نشدی...قربون اون دل کوچیکت که برم که یه دنیا محبت توش جاشده...

 

اواخرمردادماه بالاخره بروژه عظیم اسباب کشی شروع شد وما اول شهریور توی خونه ی جدید(طبقه بالای خونه باباکاظم مامان فیروزه)مستقرشدیم...

اسباب کشی خیلی خسته کننده بود...خاطرات خوبی هم ازاون آپارتمان به یادگار موند...

مخصوصا بازی کردن تو با گربه ها جلوی درب ورودی...

حالامشکلات آپارتمان نشینی بماند بجای خود...

بهرحال ازوقتی پیش  مامان وباباهستیم تو کلی  خوش بحالت شده ومنم خیالم خیلی راحت تره...

مدام طبقه پایین یا توی حیاط درحال بازی کردن هستی یا با باباکاظم پارک میری یا میری نون میخری  وخلاصه کلی  گردش میکنی...

ازبالا خاله ودایی روصدامیکنی وباهاشون حرف میزنی

چندوقت پیش هم که دایی علی نامزد کرد وتوحالا با نامزد دایی (پریسا) هم ارتباط خوبی داری واسمشو قشنگ تلفظ میکنی

خداروشکر تا حالا که روابط اجتماعی خوبی داری توی پارک با بچه ها ارتباط برقرار میکنی..کنارشون میشینی ...دستشونومیگیری و باهاشون حرف میزنی

با ملیکا (دخترخاله بابا بهنام)که حسابی رفیقی ووقتی میبینیش ذوق میکنی ودوستش داری واسمشو "ملی" صدامیکنی...اونم خیلی دوست داره...

 

این روزها به لاک زدن هم علاقه پیداکردی...اولین بار عمه مژگان برات لاک زد وبعد ازاون هم چند بار دختر عمه هدیه ...ووقتی  هربار ازت میپرسیدیم کی  برات لاک زده؟ میگفتی :ادی

 

دایره لغاتت هم خیلی وسیعتر شده .تقریبا سعی میکنی هرچیزی روتکرارکنی.

اسم خودت رو تاچندوقت پیش میگفتی نیناوحالا وقتی میپرسم اسمت چیه ؟ میگی:نیتا

فامیلی ات رو هم باوجودیکه تلفظش سخته ولی میگی:نجن(نژند)

نتون=نکن

بلو=برو

نلو= نرو

للام=سلام

میسی=مرسی

م یم= مریم

امیضا =امیررضا

ادیجه=خدیجه

موسن= محسن

بیتا = بیتا

نسته=نسترن

معش=موش

آدا= آقا

باز=بازکن - دوباره وقتی یه چیزخوشمزه خوردی وبازم میخوای یا میخوای یه بازی روبرات تکرار کنن میگی:باز

ایندا= اینجا

توش؟ =کوش کجاست؟

اینداست =اینجاست

داشو =قاشق

دل= گل

نیس= نیست

دا= دعا وقتی میگم دعا کن دستاتومیاری بالا وقتی میپرسیم عمه میترا کجا رفته؟میگی دا وستاتومیاری بالا یعنی رفته دعا کنه آخه اینروزها عمه میترا مکه است

مته= مکه

توتو= توتو - کوکو

الله =نماز

پاشو =بلندشو

وقتی خواهان چیزی میشی هردودست کوچولوت رو میذاری روی سینه ات وبا حرکت انگشتهات میگی:من من

وقتی میپرسم جیگرمامانی کیه ؟میگی:من

میگم:عسل مامانی کیه؟ میگی:من

وباهربار من گفتنت هزاربار قربون وصدقه ات میرم

میگم:نیکا دخمل؟؟؟باید بگی :مامانشه ومیگی:ماما

میگم:نیکا خوشگل؟؟؟میگی: بابا که عدالت رورعایت کنی

قبلا بیشترمنو ماما صدامیکردی وحالا مامان باتشدیدبروی نون آخر یامامانی هم صدا میکنی

 

اینبار عمه مژگان زحمت کشید وموهات رو کوتاه کرد.بامزه شده بودی تقریبا پسرشده بودی. تاحالا موهات رو پسرونه کوتاه نکرده بودیم

اینروزها عاشق چادرسرکردن هم شدی قبلا به تقلید ازما پیشونیت روروی مهر میذاشتی وحالا باید حتما چادر کوچولوت رو سرت کنی وکنار من بایستی وخیلی نازو بامزه نماز بخونی .

گاهی وقتی بغلت میکنم سرتو میذاری روی شونه ام ادای گریه کردن درمیاری ومنم نازت میکنم وقربون صدقه ات میرم.

دیشب موقع خواب وقت شیرخوردن بازم بی هوا گاز گرفتی ومنم به نشونه ی قهر وناراحتی پشتم رو بهت کردم وخودمو زدم به خواب.وتو کوچولوی ناقلا خودتو انداختی روی من و چندبار صدام کردی:ماما...مامانی...مامان

من جواب ندادم واونوقت بود که اومدی خوابیدی کنارم وبا عشوه گفتی :ناناز

ومن دیگه تاب نیاوردم و بغلت کردم و چلوندمت

خلاصه که حسابی بلا شدی ...چاخان شدی..دلبر شدی ...ماه شدی...وقتی ازیه چیزی تعجب میکنی یا خیلی خوشحال میشی با یه ناز دخترونه ای دستت رو میکوبی رو گونه ات واونوقته که من غش میکنم از اینهمه نازو ادا که نمیدونم ازکجا یادگرفی؟؟

کسانی رو که دوست داری بهشون میگی :ناناز

اصلا دختر باید یه دنیا ناز وعشوه و ادا واطوارداشته باشه .

اونقدر که با هر نازو اداش تاکلی وقت دلت ضعف بره...تا غش کنی از نگاهها وحرفهاش

تاهرباز به لباس دخترنه ی ناز وبا یه گل سر ست لباسش دلت ضعف بره وهرروز بیشترعاشقش بشی.

تابتونی عاشقانه تر براش مادری کنی.

خدایا شکرت ..بخاطر هرکلمه ی جدیدی که ازدهان کوچک دخترم بیرون میاد شکر.

بخاطر همه ی  نازو اداهای دخترونه اش شکر

بخاطرهمه ی هوشش...بخاطرهمه ی بازیها وشیطنت های کودکانه اش شکر...

فقط وفقط به خودت میسپارمش...مراقبش باش...

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان و بابا
27 شهریور 93 23:42
می خوام یه غنچه باشم میون باغچه باشم برگامو هی وابکنم،ببندم، وقتی که آفتاب می تابه بخندم برم به مهمونی شاپرک ها، قصه بگم برای کفشدوزک ها غنچه اسیر خاکه ، منتظرآفتابه وقتی که تشنه باشه،توآرزوی آبه تقديم به دوست خوبم تو آبي و من غنچه منتظرتما بيا بهم سربزن
مامان آرین
8 مهر 93 17:24
سلااام وااای چه دخملون بزرگ و ناااز شده ماشالله چه عکسای قشنگی امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید کنار هم .... آرین بیست ماهه شدووو ما هم به روزیم
به قول تو مَيَم
18 مهر 93 4:27
قربون اون ناز كردنات و عشوه هات برم من ناناز چادگان خيليييي خوش گذشت و همش به خاطر وجود تو بود عزيز دلم چقدر دلم ميخواست خونمون مثل ويلاهاي اونجا كنار هم بود و هرروز ميديدمت و باهات كلي بازي ميكرديم مرسي كه هستي
خاله فاطمه
15 شهریور 94 0:05
اینقدر حرف زیاده ولی ازتونوشتن کوچولو کلمات و حرفها رو کم میارم ازبس که خودت شیرین و خوشمزه و بلبلی بلبل خونه ما اسمش چیه نیکا