نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

سفرنامه

1393/7/30 0:20
نویسنده : مامان سارا
261 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره برای اولین بار توی عمر یکسال ونیمه ات اوایل مهرماه به شمال سفرکردی ودریارودیدی.

اواخرشهریور به تهران سفرکردیم وچندروزی مهمون خاله نسترن ایننا بودیم

تووانیاکوچولو بعداز گاهی کشمکش ولج سراسباب بازیهابالاخره باهم کنار میومدین

یه روز که واسه خرید رفتیم بازار ازاونجایی که کالسکه ات رونبرده بودیم وتوهم خسته شده بودی وخوابت گرفته بود یه گاری خرید گرفتم وتوروگذاشتیم توش وتوهم بلافاصله خوابت برد

توخیابون ومتروهمه نگاهت میکردن اما بهترین راه بودواسه اینکه یکم استراحت کنی

بالاخره برای اولینبار توی عمر یکسال ونیمه ات دریا رودیدی.اوایل مهربه شمال سفرکردیم

ازاونجایی که عاشق اب بازی هستی حدس میزدم که دریارودوست داشته باشی.چندین بار ازقبل دریا رو توی تلوزیون بهت نشون داده بودم وهربار کلی ذوق کرده بودی.

باتفاق وانیا دوروز رو درمنطقه جنگلی کلاردشت موندیم ویه روز ناهاررو توجنگل مازیچال خوردیم 

خیلی جای زیبایی بود مه تالابلای درختاپایبن اومده بود انگار که لای درختا یه عالمه ابر قایم شده باشه...هواسرد بود اتیش درست کردیم توهم کلی بازی کردی

 

روز اول  که رفتی کنار دریا اولش کلی ذوق داشتی.کفشای تابستونه ات روپات کردم تااگه خیس شد مسکلی نباشه اما تا ازدور دریا رو دیدی وبه سمت دریا رفتی ماسه هارفتن توکفشت وتواحساس میکردی پاهات کثیف شدن شروع کردی به گریه کردن وآب بازی یادت رفت.حتی کفشات رودراوردم تا پابرهنه روماسه ها راه بری وعادت کنی اما حاضرنبودی پاهات روروزمین بذاری..وقتی بابابا بهنام رفتی تو اب بازهم گریه کردی نمیدونم از عظمت وهیبیت دریاواونهمه اب بود یا چیزدیگه اما اولین دیدارت بادریا با گریه همراه بوداون روز برات ازاین سطلهای شن بازی خریدیم دوست داشتی وشروع کردی به بازی باماسه ها وایننجوری بود کهبالاخره باماسه ها دوست شدی.

ازفرداش دیگه عاشق دریاوماسه ها بودی گوش ماهی وسنگای قشنگروجمع میکردی ومینداختی تو پلاستیک...تصمیم گرفتم سنگها روبرات بیارم خونه تاگاهی باهاشون بازی کنی وخاطره دریارویادت بمونه..ضمنا از اونجایی که سنگهاانرژی دارن اسباب بازی خوبی برات محسوب میشه.

روزهای بعدهم باباکاظم همه ی تلاشش روکردکه ترسی ازدریا نداشته باشی واب بازی کنی که موفق هم بود.

 

حالاهم که مدتی از سفرمون گذشته کاملا یادته ومیدونی چه کسانی همسفرمون بودن

خداروشکر سفرخوبی بود وخوش گذشت.اماتواون سفروابستگی ات به من بیشترشد...قبل ازسفرخیلی راحت چندساعتی پیش مامان

فیروزه وباباکاظم وعمه هامیموندی اما ازوقتی ازسفربرگشتیم مثلاوقتی میری خونه عمه زود بهونه ی منومیگیری

بهرحال احتمالا این دوره هم سپری میشه وزودمیگذره..

گل من دختر قشنگم اینروزاحسابی خوشمزه شدی مخصوصا حرف زدنت که ول همه رو میبره...کلی تعریف دارم که تو پستای دیگه مینویسم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرین
19 آبان 93 18:00
سلام آرین دریای جنوبو دیده اما دریای شمالو نه. ..زودتر عکسای نیکاجونو بزارببینم انشاالله همیشه به سفر. ..همیشه به شادی وسلامتی
خاله فاطمه
14 شهریور 94 23:55
همسفرشدن باتو مسافر کوچولو بهترین لحظه های عمرمنه