این روزهای نیکا...
روزها چه تند وسریع میگذرند...به سرعت برق وباد
وقتی به پشت سرم نگاه میکنم باورم نمیشه تا دوماه دبگه سه سالت تموم میشه
انگار همین دیروز بود که تازه دنیا اومدی
اما زمان منتظر نمیمونه وماهم بباید که عقب نمونیم ازش...
بزرگ تر شدی نیکای من...عاقل تر...فهمیده تر...سنجیده تر..تواناتر..خوشمزه تر وشیرین زبون تر...
گاهی از حرفات روده بر میشیم ازخنده:
*مثلا چندوقت پیش یه سوسک کوچولوپیداکروه بودی وباکفشت میزدی روش اخرش هم اومدی وگفتی:مردمش=کشتمش
*یه بار یه جیرجیرک سیاه توی حباط دیده بودی وهیجان زده شده بودی میخواستی بری برا همه تعریف کنی وباهیجان میگفتی:سوسکه خیییییلی زنده بود
*افعال حدید واسه خودت میسازی.وسط بازی بهم میگفتی:مامان ازخنده بمر(باضمه روی میم)یعنی ازخنده بمیر
*یبار وقتی توی خیابون ازکنار یه صحنه تصادف ردشدیم وتودرست ندیدیش میگفتی:چرا وایس نشدیم؟=نایستادیم؟میگفتیمن ندیدم باید وایس بشیم
*گاهی دوست داری من وبابا دخترت بشیم تومامان باشی...مارو دخترم صدامیکنی و وقتی صدات میکنم ماااامان با یه حالت نازداری میگی:جوووونم
اینروزهابه عروسکهات خیلی علاقه بیشتری پیداکردی ومدام بغلشون میکنی ولای پتومیپیچی ومیخوابونیشون.اگه از دستت بیفته میگی:آخی بچه ام دردش گرفت.
گاهی حرفایی میزنی که شاخم از تعجب درمیاد:
*توی حمام وقتی اسباب بازیهاتو دیدی که براده اهن روشون ریخته هی اونا روبرمیداشتی و میگفتی:خاک به سرم کثیف شده..خاک به سرم اینم کثیفه
تو کی اینهمه بزرگ شدی که دلت بخواد همه ی کاراتو خودت انجام بدی؟؟
صندلی رومیکشی جلوی سینک ظرفشویی که دستت رو بشوری یا شیشه عروسکتو ازاب پرکنی.
بیشتروقتا دوست داری خودت لباساتو بپوشی وخودت غذابخوری یا خودت عسل بریزی توی شیرت یا خودت از پله ها پایبن بری ..
البته بگم که گاهی که به نفعت نیست مثلا وقتی یه فرمون کوچولو بهت میدیم مثلا میگیم نبکا لطفا درروببند میگی:کمرم درد مبکنه نمیتونم
*گاهی وقتی کاربدی انجام میدی یه چنددقیقه ای باهات حرف نمیزنم ونگاهت نمیکنم اونوقته که باوجودیکه دلیلشو میدونی میپرسی:مامان چراناراحتی؟؟؟اگه چیزی نگم میگی:جوابمو بده...
یه شب وقتی بابابا بهنام رفته بودی پارک صورتت رو مثل یه پروانه نقاشی کرده بودن وقتی برگشتی ودیدمت کلی هیجان زده شدم
اینم شب کریسمس توی هتل چمران
اینروزها کار با قیچی و چسب رو خیلی دوست داری وحرفه ای با قیچی کارمیکنی
تاحالا کلی شعرهای مختلف یادگرفتی وذهنت کاملا اماده یادگیری و حفظ کردنه
به برنامه عموپورنگ(محله گل و بلبل)خیللی علاقه داری وهمه شعرهاش رو بلدی
هنوز عاشق کار باموبایلی وعاشق دیدن عکس وکلیپ.
چندبار تاحالا توی جمع فامیل شعرخوندی وهمه تشویقت کردن.. وهربار من یه دنیا ذوق کردم ...
اگه ظهرها یه ساعتی رو استراحت نکنی شب که شد یکم بد خلق میشی و اخر شبش هم عبن وروره جادو میشی.
هنوز عاشق پارک وشهربازی هستی وجدیدا کوهنوردی هم به علایقت اضافه شده.
توی دیماه که بارون خوبی اومد رفتیم ورودخونه ی خشک دوکه توش آب افتاده بود دیدیم و
تو کلی از قدم زدن زیر بارون لذت بردی.
خلاصه که همه ی حسهای شادو کودکانه رو باهم یکجاداری
خیلی خیلی منطقی هستی و با یه توضیح عاقلانه درمورد هرموضوعی خودتو قانع میکنی و معمولا لجبازی نمیکنی.
الان چند ماهی هست که هرشب وقت خواب مسواک میزنی تا چرکولکها از دهان و دندونت پاک بشن وبرام جالبه که اینقدر به اینکار مقیدی.
مدل خوابیدن اینروزهات خیلی زیبا ورویاییه هنوز مثل فرشته ها میخوابی ودستاتو میذاری کنار صورتت.عاشق این مدل خوابیدنتم.
رکاب زدن سه چرخه ات رو تقریبا یادگرفتی ومیتونی یکی دودور دور حیاط رکاب بزنی وهمینطور پازدن با اسکوترت رو هم حالا خیلی بهتر انجام میدی.
کتابهای نقاشیت رو هم خیلی حرفه ای تر بدون بیرون زدن از خط رنگ میکنی
وخلاصه دنیای ما وهمه ی اطرافیانمون رو رنگی و زیبا کردی...
ومن عاشق همه ی این شادیها و خنده ها و کودکانه های توام.
همیشه شادباش وبخند دخترکم...