نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

فرشته ی ناز کوچولو

1395/2/10 10:00:
نویسنده : مامان سارا
189 بازدید
اشتراک گذاری

توایام عید یه روز عصر که من و تو توی خونه تنها بودیم من درحال 

دیدن یه فیلم سینمایی بودم باموضوع پدر بزرگ الزایمری که پسر وعروسش 

قرار بود به خانه ی سالمندان تحویلش بدن.

من که حسابی احساساتی شده بودم همینطور که فیلم میدیدم اشکم میومد .وتو وسط بازیهات یه دفعه متوجه چشمای خیسم شدی آروم اومدی جلوی صورتم

وگفتی:مامان از چشمات داره آب میاد.

با لبخند گفنم اره مامان.

دوباره مشغول بازی شدیو  یه دقیقه بعد دوباره زل زدی توچشمام  که هنوز خیس بودوبا انگشت اشاره کردی وگفتی:

مامان داره از چشمات اشک میاد... وباناراحتی ادامه دادی:

داری گریه میکنی.....

بعد دویدی و رفتی یه دستمال اوردی و دستای کوچولوتو روی صورتم گذاشتی وبا دستمال اشکامو پاک کردی و بعد سرمو بغل کردی وباناز گفتی:عززززیزززم

ومن ....

ومن......که از ذوق اینهمه مهربونی وناز

 از شوق اینهمه احساس پاک بیشتر اشکهام سرازیر شده بود دلم نمیخواست از بغل پراز مهرت بیرون بیام.. 

هزار بار بعداز این ماجرا خدارو شکر کردم بخاطر اینکه تورو اینهمه دختر افریده.

بخاطر اینهمه نازو عشق...بخاطر اینهمه احساسات پاک دخترونه.

بخاطر اینهمه دلبری و عشوه گری که دل تو دل ما نمیذاره خدارو هزاران بار شکر.

به داشتن دخترک مهربانی چون تو به خودم میبالم..فرشته ی کوچولوی من..

مهربان نیکا....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)