نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

ده ماهگی ات مبارک معجزه ی خداوندی

یه ماه دیگه از ورود تو گلبرگ ناز به باغ دل ما گذشت و حالادیگه تو غنچه ی کوچولو ده ماهه شدی نیکا کوچولوی ما حالادیگه خانوومی شده واسه خودش: همه ی سرگرمی این روزهات شده بالاپایین رفتن از مبلا و بیرون کشیدن لوازم ازکابینت و کمد وکشو:   حرکت بامزه ی این روزهات اینه که با یه حالت بامزه دستاتو به علامت "نیست" یا "کو؟" نگه میداری وبا تعجب مارو نگاه میکنی...اینکارو وقتی ازت میپرسم :پسونکت کو؟ یا بابا کجاست؟ انجام میدی مدتیه تو روروک بیشتر میشینی و پا میزنی وتازه یاد گرفتی  هدایتش کنی حتی اکثروقتا تو روروک بهت غذا میدم حروف بیشتری رو ادا میکنی و هنوز هم با دهن و صورت وزبونت کلی صداها وحرکات بامزه انجا...
12 بهمن 1392

نه ماهه شدی عروسکم

نه ماه گذشت.... این روزهای بی تکرار بسرغت برق وباد میگذرد وتو فرشته ی کوچک هرروز خاطره ای نوبرای ما میسازی...   بیشترشادی اینروزهایم را بهترغذاخوردنت میسازد...ازآنجا که تابحال کم غذا وبدغذا بوده ای...حالا که برای هرقاشق غذا خودت دهان کوچکت رابازمیکنی درپی هر قاشق غذاکه فرو میدهی خدایم را شکر میکنم اینروزها کمتر نگران گرسنه ماندنت ووزن نگرفتنت هستم...سپاس بی حد خداوند منان را...   اینروزها که پی درپی میگذرد ..روزهای بی بازگشت بالیدنت را میگویم...زیباست وماندگار اولین های دراین فصل نه ماهگی برایت رقم خورد   اولین یلدای عمرزمینی ات... اولین سرزدنت به بازار وکیل وارگ کریمخانی وتوگردش چهارساعت...
10 بهمن 1392

یلدایی به روشنی نیکا

دخترهمیشه بهارم... امسال یلدا چقدر خوشحالم چرا که  طولانی ترین شبی است که تو درکنارمی. امسال اولین یلدای سردوبلندی است که با حضورت گرمتر وپررونق ترمیشود....   چه شکوهی دارد درکنارتوخفتن...درآغوشت کشیدن...بوسه بارانت کردن...وصدای نفسهایت رانوشیدن... ودریک کلمه چه زیباست مادر زیبادختری چون توبودن...   وقتی باانگشت کوچک اشاره ات ازسراشتیاق وذوق به اطراف اشاره میکنی چقدر خواستنی ترمیشوی...     امشب اولین یلدای عمررمینی توست فرشته ی من... این بلندترین شب سال را درکنار تو با بوسیدن و درآغوش گرفتنت به سحر میرسانم وخداومدم را برای داشتنت وبودنت سپاس میگویم.. وتا خود صبح دعا میکنم که ...
30 آذر 1392

هشت ماهگی ات مبارک فرشته ی آسمانی

هشت ماهه شدی غنچه زیبای باغ رویاها هشت ماهه شدنت مبارک هشت ماه است که تونزدیکترین فرشته ی خدا به منی... چقدرزودگذشت این هشت ماه .. چقدرزودبزرگ شدی گلبرگ نازم... چقدرحرکات ورفتارت پرمعنار شده... به بچه های همسن وسالت حسابی عکس العمل نشون میدی ومیخوای باهاشون ارتباط برقرارکنی... باانگشت اشاره به اطراف و یا چیزها وافرادی که دوست داری اشاره میکنی... بازی دالی موشه رو خیلی دوست داری...خیلی بامزه پشت مبل قایم میشی و سرک میکشی ومنتظرمیمونی تا باهات بازی کنیم... حالا دیگه بای بای کردن رویادگرفتی... خیلی  خودمختار سرسری کردن رو هم بلدشدی ...سرت رو میندازی پایین ودرکمال آرامش وآروم سرسری میکنی... گاهی موقع گریه کردن پشت...
12 آذر 1392

نیکادرمراسم شیرخوارگان حسینی(92/8/17)

به نیت  حسینی شدنت به یمن نگاه کوچکترین سرباز خون خدا وبه شکرانه سلامتیت وبه لطف دستان مهربان عمه میترا  که لباس سبز برایت تهیه کرده بود با مامان فیروزه وخاله فاطمه وعمه میترا توفیق  یافتیم که درمراسم شیرخوارگان حسینی شرکت کنیم وقتی رسیدیم تو خواب بودی و من نگران ازاینکه از صدای بلندگوها بترسی اما خداراشکروقتی بیدار شدی با دیدن عمه میترا ونی نی های هم جوارمان آرام بودی و من آنچه توانستم دعای خیر برایت کردم  و از حضرت علی اصغر علیه السلام خواستم  که تورا تا همه ی عمر بیمه ی نگاهش  کند. وخداوند را سپاس که تو را به ما هدیه داد و به برکت علی اصغر شش ماهه خداوندمان طعم مادری را به ت...
24 آبان 1392

هفت ماهگی ات مبارک گل قشنگم

باچندین روز تاخیر بدلیل اسباب کشی و آنتن ندادن مودم اینترنت درمحل جدید ودردسرهاش برای هفت ماهه شدنت مینویسم عسل مامان. ١٢آبان هفت ماهه شدی گیلاس سرخ.بزرگ شدنت مبارک عزیز دلم. چی بگم ازاینهمه نازوادا که تو داری دخملک هفت ماهه.از آواز خوندنت بگم یا از بابا وماما و آبه وبه به گفتنت؟ هرروز یه ادای تازه داری وباعث شدی هیچکدوم ازروزای ما تکراری نباشه... توی یک ماه گدشته کلی کارای جدید یاد گرفتی . دیگه نشستن روکامل یادگرفتی وراحت میشینی دستت رو به مبل میگیری  ومی ایستی یه مدل خاص واسه لم دادن داری که مخصوص خودنه البته کمیش روازباباکاظم ارث بردی این مدل لم دادنت خیلی باحاله  اینجوری لم میدی واستراحت میکنی درع...
16 آبان 1392

نیم سالگیت مبارک غنچه ی نازم

نیم ساله شدی نیکای نیک  سرشتم. شش ماهگیت مبارک نازنینم. شش ماه است که توفرشته ی آسمانی مهمان خانه و نگاه و دل ما شده ای. وچه زیباست مادر نوگل شکفته ای چون توبودن..... شش ماه است که همه ی تلاشم را کرده ام تا مدام درکنارت باشم....تا مدام گرمی آغوشم راحس کنی تا مدام نفسهایت...عطرتنت رابوبکشم... شش ماه است که فقط وفقط ازشیره ی جانم نوشانیدمت تا قوی و سلامت باشی... گاهی عده ای گفتند :خودت وکارت را محدودنکن ...به پرونده هایت برس...اما کارم رامحدودکردم تا بیشتروبیشتر درکنارت باشم وبودنم را حس کنی گاهی گفتند: گاه گاهی شیر خشک دادن اشکالی ندارد کمتر ضعیف میشوی...اما با همه وجود ازشیره ی جانم ...
15 مهر 1392