نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

سه سالگی ات مبارک بلبل شیرین زبون

نیکای من ..نازنینم ... تولدت مبارک سه ساله شدی نیکای نیک سرشت.....سه ساله شدی دختر بهاری زیبارو... سه ساله شدنت  بالیدنت شکوفاییت هزاربار مبارک  دخترم. چه زود بزرگ میشوی و من پابه پای کودکی ات کودک میشوم وغرق در دنیای شادمانه ات قدم میزنم... نیکای دلم باآمدنت به زندگیمان روح  وامید بخشیدی... باامدنت انگار دست تک تکمان راگرفتی وبه دنیای جادویی کودکی ات بردی تا دوباره کودک شویم..بخندیم از ته دل ...برقصیم  از سر شادی...اشک بریزیم از سر شوق.. نازنینم در تولد سه سالگی ات هزاران آرزوی ناب...هزاران دعای خیر را بدرقه راهت میکنم. بزرگ شو دخترکم ...عاشق بالیدنت هستم...بزرگ شو اما کودک بمان...کودکی ات را نگهدار تاه...
13 فروردين 1395

سومین نوروز نیکا

سومین نوروزت مبارک زیباترین گل شکفته ی بهاری.. امسال سومین نوروزی است که درکنار هفت سین ماهستی دختر بهاریم. سومین بهاری که میبینی.. روزهای پراز شوق کودکانه ی چهارشنبه سوری...نوروز...هفت سین ...سبزه عید ...سمنو ...تخم مرغ رنگی و عمونوروز ... شعرهای بهاری از حفظ میکنی...تخم مرغ رنگ میکنی واز امدن بهارذوق میکنی والبته منتظرتولدت هستی. اینروزها دندانهای آسیابی ات  هم درحال جوانه زدن هستند...قبل از عید باشوق زیادمراحل ساخت عروسکهای عمونوروز دست ساز خاله فاطمه رودنبال میکردی... پراز شوروشوق دیدوبازدید وعیدی گرفتنی... اولین روز عید وقتی بابابهنام بهت عیدی داد زود رفتی جوراباتو اوردی که بپوشی وباشوق گفتی:باید بریم بانک... ...
26 اسفند 1394

این روزهای نیکا...

روزها چه تند وسریع میگذرند...به  سرعت برق وباد وقتی به پشت سرم نگاه میکنم باورم نمیشه تا دوماه دبگه سه سالت تموم میشه انگار همین دیروز بود که تازه دنیا اومدی اما زمان منتظر نمیمونه وماهم بباید که عقب نمونیم ازش... بزرگ تر شدی نیکای من...عاقل تر...فهمیده تر...سنجیده تر..تواناتر..خوشمزه تر وشیرین زبون تر... گاهی از حرفات روده بر میشیم ازخنده: *مثلا چندوقت پیش یه سوسک کوچولوپیداکروه بودی وباکفشت میزدی روش اخرش هم اومدی وگفتی:مردمش=کشتمش *یه بار یه جیرجیرک سیاه توی حباط دیده بودی وهیجان زده شده بودی میخواستی بری برا همه تعریف کنی وباهیجان میگفتی:سوسکه خیییییلی زنده بود *افعال حدید واسه خودت میسازی.وسط بازی بهم میگفتی:م...
13 دی 1394

بدون عنوان

دخترقشنگم ..فرشته کوچولوی مامان...اینبارخیلی دیر سراغ وبلاگت اومدم.. توی این مدت کلی اتفاقای قشنگ افتاده که نمیدونم ازکجا شروع کنم؟   خداحافظ  پوشک ازنیمه خرداد 94 گل دخترم دیگه پوشک نمیپوشه...پروزه ی پوشک گیرون تقریبا یک ماه ظول کشید. خودتم خیلی آمادگی داشتی وهمکاری کردی...فقظ چندبار دسته گل به آب دادی وخداروشکر به بهترین نحو تموم شد.وخالا با گذشتن دوماه تقریبا واسه دستشویی رفتن خودکفاشدی واکثروقتا بدون اینکه به من بگی میبینم خودت رفتی وروی لگنت نشستی...گاهی هم هوس میکنی مثل آدم بزرگا ازدستشویی مااستفاده کنی.   حجامت اوایل تیرماه وتوی ماه رمضون بود که برای دومین بارتوی عمرت حجامت کردی. اینبار ...
18 تير 1394

دوسالگی ات مبارک گل قشنگم

گل دخترم....نیکای من ...عزیز دل به سرعت برق وباد دوسال از شکوفاشدنت گذشت باتاخیر..دوسالگی ات مبارک نازنینم. بزرگ شدی دخترکم...وبه همین سادگی دوسال از مادرشدنم میگذرد. دیگر خبری از گریه های شبانه و لبخندهای یین خواب نیست... دیگر خبری از گاگله کردن و بلغورکردن کلمات نامفهوم نیست.. دیگرانگارهمه ی علامت تعجبهایت حل شده وکمترچیزی متعجبت میکند. کلمات نامفهوم آن روزگار نه چندان دور حالا جایش را به بلبل زبانی وشیرین زبانی اینروزهایت داده. گاگله کردنهای آنروزها..جایش رابه دویدنهای بامزه وازسر شوق اینروزها داده ومن چه خوب میدانستم که همه ی انروزها چه زود میگذرد... امسال روزهای قبل از تولددوسالگی ات چه کودکانه منتظربودی ازروزهای آخر...
20 فروردين 1394

شیرین زبونی

روزهای ما پرشده از بلبل زبونی وشیرین زبونیهای تو...  چندبار تاحالاپیش اومده که اطرافیان سرماخورده بودن ومریض بودن وهربار من بهت  تاکید میکردم که :مثلا دایی مریضه نزدیکش نرو...حالا این درس رو اینحوری بهم پس میدی:   تخم مرغ آب پزهاتوخوردی اما همه ی زرده هاشوگذاشتی توبشقابت.بهت مبگم اینا روکه نخوردی.... میگی:اینا مریضن... ********************* هرجایی که بلند باشه واحساس خطر کنی -حالا که بالای مبل  باشی چه بالای میز وتخت باشی فرق نمیکنه-وقتی خودت نتونی بیای پایین میگی:اینجا پله است ...
22 بهمن 1393